پارسال تابستون یه پست گذاشتم با نوای ویلن علی جعفری
الان خوندمش
هزاربار خوندمش
دلم میخواست یه عالمهههههههههه گریه کنم
نوشنه بودم سال دیگه شاید این سحر الان نباشم و یه سحر شادتر و شیطون تر باشم..
جه میدونستم برعکس میشه؟
چه میدونستم دلتنگی هر روز یه حجم بزرگی از منو نسخیر میکنه و گلومو فشار میده و بغضم و سنگی تر میکنه
چه میدونستم همش باید برای خنده و زندگی و زنده موندن و کمنیاوردن و سردرد نداشتن و از کسلی در اومدن این همه تلاش کنم
چه میدونستم محکومم به عادت
اگه میدونستم قدر اون لحظمو میدونستم
الانمنمیدونم چقدر دیگه بگذره و بیام اینپستم و بخونم و غبطه بخورم که چرا اونموقع اونقدر حالم بد بود ،چرا کیف نکردم از اون لحظم،الان که حالم بدتره و یا برعکسش،خوشحال تر باشم،ولی هرچی که هست،دلم میخواد یه روی خوش از این دفتر جدید زندگی ببینم
نشسته بودم و داشتم برای چهارسال دیگه و تموم شدن درسم برنامه ریزی میکردم یهو مامانمگفت از کجا معلوم ازدواج نکرده باشی؟
و الان فکر میکنم از کجا معلوم زنده باشی؟
از کجا معلوم هدفت عوض نشه؟
از کجا معلوم موج زندگی طوفانی نشه وپرتت نکنه به یه نقطه دیگه ازین جهان؟
ته تهش نتیجه گرفتم که مثل ادم با همه چیز کنار بیام و انقد سخت نگیرم
آدم که از یه دقیقه بعد خودش خبرنداره،داره؟
پاشدم رفتم حموم اومدم یه چایی داغ با ویفر خوردم و به خودم عطر زدم و موهام و سشوار کشیدم و رژ لب زدم و اتاقم و جمع کردم و سعی کردم هر چی انرژی مثبت هست و بگیرم و اروم شم،اهنگهای قبلا وبلاگم و گوش دادم و نوشته هام و خوندم و تصمیم گرفتم بازم بنویسم و اگه شد بخونم و براتون بزارم اینجا
یکمم فیزیولوژی و آمار خوندم و خیلی خسته شدم😐😐😐کمرم شکست اصلا😄تف به ریا😄
ما رفتیم درس مونو بخونیم😩
الانم اومدم خیر سرم اناتومی ببینم از تو گوشی یهو دیدم دارم وبلاگ مینویسم😄
عای عم یک عدد محتاد😄😄😄😄😄
اودابز😅😇😊🙃