روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

گیلیلیلیلیلیلیییییییییییییی😂🎈

خبـــــــــــــــــر خبـــــر،دارم متولد میشماااااا:

۱.عــــــــــاااااااقوووووووووو تولدم نزدیکهههههه خببببب😄،هوهوهووووووووووووووو جیییییییغ،از متولد شدنم خوشحالم خب:| بعدددددد قرار سه شنبه ی دو هفته دیگه بیام تهراااااااان و تا جمعه شب بمونم جمعه شب برگردم،و این اولین سفر تنهااااااایی خواهد بووووود[انشالله]

 

اندر احوالات امروز دانشگاه:

۲.امروووووز،من که کلا از وقتی که کرسی گذاشتن مامان اینا کلا با اتاقم بای بای کردم،سر و تهم بزنی زیر کرسی پیدام میکنی،زیر کرسی درس میخونم،میخوابم،میشینم،تلوزیون میبینم،گوشی بازی میکنم کلا زیر کرسیم حالا صبایی که هشت کلاس دارم عین گرگ زوزه میکشم و ناله میکنم ک مامان و بابام میگن بخواب بابا نمیخواد بری😂😂😂خلاصه ازونجایی که دسشویی تو حیاطه کلا با فوش دادن به زمین و زمان مراحل ادرار و دست و صورت شستن طی میشه😁😅دیگه امروز مامانم نیمرو زد خجسته واااااارااااانه تا خود هشت و بیست دقیقه داشتم میلومبوندم😁😂دیگه دوییییییدیم سمت دانشگاه دیمن بمن اس داده بود برام جا بگیر منم توراه بودم براش زدم باج،رسیدم هم استاد سرکلاس بود هم دیمن و مرجان نشسته بودن برام جا گرفته بودن😂بعد یه پسره تو کلاسمون هست اهوازیه خیلی مسخرس هی میگفت استاددددددد خوابمون میاد اونم یواش درس داد بعد مرجان هی گفت بچه هاااااا بعد کلاس بریم از دانشگاه بیرون بستنی بخوریم،اولین نفر من گفتم بریم با گلوی چرکککککککک کرده😂😂😂کلا خیلی پایم:/بعد عین خلا شده بودیم همش میگفتیم میخندیدیم تو راه بعد دیمن یه دختره رو بهش نشون دادیم ندید هی ادرس دادیم هی گف کوکووووو من و مرجان با انگشت اشاره کردیم بهش داد زدیم اوناهااااااا همه نگامون کردن😂😂😂رو پل هواییم تو اون سرما نمیدونم زده بود به سرمون چرا پاهامونو میکوبیدیم😂تق تق صدا میداد پل یعنی تا برسیم فقططططط داشتیم میخندیدیم،رسیدیم املت و سوسیس تخم مرغ و چایی سفارش دادیم بعد مرجان تنننننندش کرد تا فیها خالدونمون سوخت ولی خیلی چسبید😁دیگه دوییدیم به دیمنم گفتیم برو ریاضیتو حذف کن فیزیو رو بیا اونم گفت باج😂رفتیم سر کلاس فیزیو هیچییییی جا نبود یه اییییییل نشسته بودن هرکیم صندلی خالی بود کنارش غارت کرده بود😒😒😒کلاستور و چیز میز گذاشته بود که جا برا دوستش بگیره خیلی بد بود اصلاااااا جا نبود،ما هم کلاسمون یک تا سه هست اصلش ولی خب صب میریم که اسیر نشیم تا سه،بعد دیگه از هرررررکی میپرسیدم اینجا بشینم میگفت جاعهههههههههه اخرش دیگه قاطی کردم گفتم جاعه ک جاعه بدرررررک زنبیلاتونو وردارین بینممممم،کل کلاس حدود ۷۰‌نفر شایدم بیشتر بودیم همه ام زلللل زده بودن بمن😂دیگه استاد اومد قشنگ عنمون کرد گف اونایی که یک تا سه کلاس دارن گم شن حاضر نمیزنم😂💩بعد ازونجایی که من خیلی به چسم برخورد سریع در و باز کردم برم😂مرجان و دیمن نگهم داشتن دیگه استاد صندلی گذاشت به پسره ک بغل رلش نشسته بود گفت بیا جلو و من اون ته رفتم سرجاش نشستم و کلا دختره و پسره ریده شد تو حالشون بدبختا،دیگه مرجانم اومد بغلم نشست قشنگ کنج کلاس بودیم تو دیوار،دیگه با مرجان دهن دختره رو سرویس کرده بودیم هی میگفتیم اه اه چجوری میتونن تو دانشگاه رل بزنن اخه (پسره خییییییلی خوشگلتر و سر تر بود دختره بیغ و ریغو بود)..دیگه دیمنم چهارتا بغل ما نشسته بود اس ام اس بازی میکردیم😂😆تهشم دیگه نجفی حذفیارو واسه نیم ترم ۱۱آذر گفت و دوییدیم خونمون منم تا پنج اینا فقط پای تلفن حرف زدن بودم و تا هشت خوابیدم زیر کرسی خیلییییی کیف داد یه برنامه ریزی ام کردیم دوشنبه ی همون دو هفته بعد بریم کافه،دیگههههه اینجوری الانم میخوام قرمه سبزی و ترشی گل کلم بزنم با دووووووغ(😝😉😁) و درس بخونم صبحم تا لنگ ظهر بخوابم لنگ ظهر تا پنج برم کلاس،جامعه شناسیم بپرسه بلد نباشم منفی بده عـــــــــن شیم😂😁😅😒همیننننننن دیگههههه بای بااااای[اصن از وقتی اینترنت وصل شده روحیم عوض شده کلا نه؟😁😂😅][عنوان:|😂😁😅]مسخره بازی بسه بای بای😄😅

۱ ۰
نازنین مریم
۱۵ آذر ۱۴:۳۷

ارهه..مثلا اون پست اول مهرت که نوشته بودی با مانتوی چهارخونه زشکی و فلان وفلان کیییف کرددم😂😁🤭کلا به لایف استایلای مختلف علاقه خاصی دارم

ولی یه پست اختصاصی بنویس واسش..

راستی سحر..یادته پستای قبل کنکورت؟خونه رو میسابیدی و کلاس زبان میرفتی و خواب مشاورای قلمچیو میدیدی و تست زنی میکردی؟دلم لک زده واسشوون خععللی

پاسخ :

باشد😄
چشمممم 
نازنین مریم
۱۰ آذر ۰۱:۵۲

عزیززز دلممممممم دقیقا ۵ روز مونده تا تولدت..

مرسی که بدنیا اومدی ❤❤❤تولدت مبارک اجی

💚💚💚👑👑❤❤

 

پ.ن:سحر بی ادب میشود؟کمال هم نشیناش درش اثر کرده؟اثر دانشگاس؟بی ادب بود مث خودمون رو نمیکرد؟همه موارد؟🤣🤣🤣 

 

میگم سحر من مشتاقم یه شبانه روز دانشجویی و بنکیسی از صب که بیداار میشی و روتین پوستی صبح و ارایشت واسه دانشگاه و لباسات و......شب ساعت چند میخوابیو ...

همشششش

بنوییس برامووون

پاسخ :

مرسی که یادت بود
کیف کردم و حالم خوب شد از این دوستای مجازی بامعرفتتتتت🍃🌸
ممنون عزیزم

پ.ن:همه موارد😅😁
عه..مینویسم که،دقیقتر؟
چشم❤

yasna sadat
۰۵ آذر ۱۵:۳۵

عزیززززی سحر جووونم😘😘😘😘😘😘🤩🤩

 

بپر بغلم 🤗🤗🤗🤗

پاسخ :

دووووووفففففش😁😁😁😍💗💋
yasna sadat
۰۵ آذر ۰۱:۱۷

با تمام جملاتت یه کلمه تو ذهنم چرخید

 

ترم یکی😜😜😜😜😜

 

پونزدهم اذرتم  پیشاپیش مبارک😘😘

پاسخ :

ترم یکیه ندید پدیییییییددددددد😂😂😂😂
فداتبششششششم من ک تاریخ تولدم و یادته،ازون اوللللم هرسال تولدم و تبریک گفتی گی گفته تو مجازی ای؟خیلیم واقعی ای بیا بغلم اصن😍
آرام :)
۰۴ آذر ۲۲:۴۴

جیغغ تولد سحر جونن 😍❤❤❤💋

پاسخ :

جیییییییییییییییغ هوهوهوهووووووووووو👏👏👏💃💃💃💃💃💃💃💃💃
عَلیرِضا ‌‌
۰۴ آذر ۲۱:۵۷

- وی سکوت کرده و در خفا مطلب را می نگرد =|

پاسخ :

بنگر😁😂
محسن رحمانی
۰۴ آذر ۲۱:۴۶

تولدتون مبارک. همیشه حال دل تون خوب و شاد.

پاسخ :

متشکرم😊
Faber Castel
۰۴ آذر ۲۱:۳۰

کرسی رو بگیر زیر بغلت، ببر دانشگاه، رو صندلی هم نمی‌خواد بشینی، برو زیر کُرسی، گرم‌ترم هست.

پاسخ :

سنگینه خب😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان