يكشنبه ۳ آذر ۹۸
بال میزدم و میرفتم تو اغوشش مچاله میشدم
اگه دستاشو سمتم دراز میکرد.... "آسمون"
آب میشدم و تو وجودش حل میشدم ،یا یه گوشه وامیستادم تا ترک بخوره و منو ببلعه.... "زمین"
میدونی چقد این بغض داره خفم میکنه؟
میدونی چقد سخته این دوری؟
میدونی چقد پرخاشگر و کم تحمل شدم اینروزا؟
میدونی افسرده شدم و دلم فقط گریه میخواد تو تاریکی مطلق؟
میدونی واسه خودم پاشایی و قهوه تلخ و قرص خواب تجویز میکنم؟
نه....نمیدونی...که اگر میدونستی مثل دیوونه ها به آسمون و زمین اصرار نمیکردم کار تورو انجام بدن....
اونام گوش ندادن که.. دیدی؟
خدایا..من از این بی رحمانه رنج کشیدن وتحمل حرف غیر منطقی و هزاااااارتااااااااااا چیز کوچیک و بزرگ ازین بنده هات به ستوه اومدم،میشه تو بغلم کنی؟