روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

منی که برای بار دوم،زیر رگبار کلمات و حرف های کوبنده لِــــــه شدم...

بال میزدم و میرفتم تو اغوشش مچاله میشدم

اگه دستاشو سمتم دراز میکرد.... "آسمون"

آب میشدم و تو وجودش حل میشدم ،یا یه گوشه وامیستادم تا ترک بخوره و منو ببلعه.... "زمین"

میدونی چقد این بغض داره خفم میکنه؟

میدونی چقد سخته این دوری؟

میدونی چقد پرخاشگر و کم تحمل شدم اینروزا؟

میدونی افسرده شدم و دلم فقط گریه میخواد تو تاریکی مطلق؟

میدونی واسه خودم پاشایی و قهوه تلخ و قرص خواب تجویز میکنم؟

نه....نمیدونی...که اگر میدونستی مثل دیوونه ها به آسمون و زمین اصرار نمیکردم کار تورو انجام بدن....

اونام گوش ندادن که.. دیدی؟

خدایا..من از این بی رحمانه رنج کشیدن وتحمل حرف غیر منطقی و هزاااااارتااااااااااا چیز کوچیک و بزرگ ازین بنده هات به ستوه اومدم،میشه تو بغلم کنی؟

۱ ۰
pooria ebrahimi
۰۷ آذر ۱۱:۱۴

مرسی جالب بود

😂مهسا😂 اا
۰۳ آذر ۰۱:۰۵

میگذره... 

دائِمُ‌ الاُمُّل
۰۳ آذر ۰۰:۴۵

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان