روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

کتابخانه یا...؟

اومدم کتابخونه 

مامان زنگ زد یه خبر خیلی خوبی داد بهم

یکی داره ناخوناشو میگیره تق تق تق:/

بغلیم یه دیقه یه بار میگه میشه میز و بکشی اونور

کتابخونم شبیه بازاره یکی میره دو تا میاد سه تا میره چهارتا میاد

چتونههههه لعنتیا:/

پ.ن:یه پست داریم ازون غرغرا و دعواهای خاله زنکونه

منتظر باشید له از کتابخونه رسیدم خونه جلو کولر غش کردم بزارم واستون

خدافظ:)

۱ ۰
نازنین مریم
۰۱ تیر ۰۳:۳۱
زودی زود بزارتش ک دلم تنگ اون غرغراته  خواهر

پاسخ :

عزیززززم❤
من دلم پاکه ...
۳۱ خرداد ۱۶:۰۴
یااا ..😅😅

پاسخ :

😂❤
💕 پسر خوب 💕
۳۱ خرداد ۱۲:۵۷
من خودم منتظرترم خخخخخخخخ

پاسخ :

😁😁😁😁
آرام :)
۳۰ خرداد ۱۴:۲۶
منتظریم 😎

پاسخ :

بوس محکم😍😘
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان