شنبه ای که گذشت پر از شوق و شعف بودیم
.همه مون...هماهنگ کردیم..وسیله و...اوردیم و من یه شاخه گل کوچیک تزیین شده اوردم با سه قلوها رفتیم کیک خریدیم و تو کلاس بغلی گذاشتیم و وقتی که رفتیم انتراک وسط کلاس و فاطمه با برف شادی من کیک به دست و نگین و مرضیه و فرزانه با بادکنا در و کوبیدیم که استاد اومد در و باز کرد و جیغ زدیم و روزشو تبریک گفتیم...خیلی روز خاطره انگیز و قشنگی شد واسمون....استاد سیگارودی هم اومد و کلی عکس انداختیم...نم بارون میزد....کلاسمون طبقه سوم بود و تو اون نم قشنگ بارون همگی بادکنک هارو فرستادیم ار پنجره ییرون و رفتن و مردم همه نگاه میکردن...بعدم بیست دقیقه منتظر بدقول همیشگیم موندم تا اومد و خندون و شاد رفتیم من اب زرشک و اون شیرموز خورد و بعدم خدافظی کردیم و من رفتم خونمون و اون هم پی کاراش...وقتی رسیدم خونه دلم میخواست جیغ بکشم و اشک شوق بریزم واسه این روز قشنگ...شنبه چهاردهم اردیبهشت نود و هشت و یه شوق و شادی قشنگ که بماند یادگاری...امیدوارم بعد کنکور کمتر بی قرار روزای قشنگی بشم که در عین سختی دارن میگذرن...با اینکه تمروز اصلا حالم خوب نبود و هنوزم نیست دلم نیوند روزا بیشتر بگذرن و شنبه ثبت نشه تو خاطراتم...کمااینکه یه گل داخل شیشه استوانه ای کوچیک و بامزه واسه استاد محسن زاده خریدم و بردم و خوشحال شدم از خوشحالیش...همین...دعاکنید واسم...شبتون اروم:)