روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

اینا دیگه آخرین دلخوشی های سحر کنکوریه...

دلخوشم به:

۱.این هفته ای که دیگه دوران دانش آموز بودن رو با افتخار و با یه لبخند گشاد ترک خواهم نمود... یک تو گوشی بسیار محکم به امتحانات نهایی زده و کنکور را شتک و پتک خواهم کرد(به قول بزرگوار محسن زاده)


۲.امتحان شیمی منطقه ای که انقد شیک و مجلسی خوب دادم اصن شست برد ناراحتیای دیشب و... قربونت برم خدا یه همچین کاریم تو کنکور کنی و دست نوازش خوشگلت و بزاری رو سرم من قول می دم جبران کنم.. قووووووول! 


۳.آرین یاری... بله.....من یه کنکوری سرخوشم که جلو آینه با قیافه خوابالو و  بسیار ژیگول قر می دم و با آهنگ می خونمممممم و هو میکشم(مادرش با تیمارستان تماس میگیرد) 


۴.موتوری که روشن شد... بله..  موتور درس خوندنم خیلی شروع خوبی داشت تا اینکه یه مدت به پت پت افتاد و تو تعمیرگاه بود. . فکر کنم دیشب اوکی شد



۵.شما یادتون نمیاد... شایدم بیاد... من یه زمانی پنج صب پامیشدم مطالعات اجتماعی و دفاعی دوره میکردم میرفتم بیست میشدم میومدم... قبل رفتن هم نمازمو میخوندم هم تو وبلاگ پست میذاشتم.... 


۶.الان که کنکوریم و تا پایان این دوران قشنگ:|دو ماه مونده، نمی گم حالا ولی کنکورم و که بدم میام میگم ازین استاد محسن زاده ی لعنتی... ازون استاد مرجانی لعنتی تر... از اون سروشه ی لعنتی ترتر... ازون سیگارودی خیلی لعنتی ترترترترتر... میام می گم که چقددددد خوب بودین که هنوز هیچی نشده دلم گرفته از تموم شدن کلاسا.... وقتایی که دایورت میکردم و کره کره رو میکشیدم پایین و استاد محسن زاده میگفت نکشی پایین کره کره رو.. وقتایی که استاد مرجانی میگفت دایورت کردیااااااااااا. .  وقتایی که استاد سیگارودی میگفت امروز شیطون شدیاااااااااااا وقتایی که استاد سروشه میگفت امروز حواسم بهت هستاااااا... یا وقتایی که میگفت سحر و وصل میکنیم به یه آونگ... یا اون موقع که میگفت «استاااااد بدیع الزمان فروزانفررررر»

بهترین لحظات کنکوری من وقتی بود که سرکلاساتون میخندیدم و درس یاد میگرفتم و با انرژی کلاس و ترک میکردم... اگر گذرتون افتاد و این پست و خوندین به روی خودتون نیارین که چقد اذیتتون کردم و حرصتون دادم و شیطنت کردم.. مخصووووصا سرکلاس شما استاد سیگارودی. . یا شما استاد مرجانی... :))) 



۷.چهارشنبه که خابیدم به محیا پی ام دادم صب هشت پاشو نخابیاااا میخوایم بریم کتابخونه شب بخیر...پنجشنبه با بدبختی و غرغر پاشدم از تو اتاق داد زدم مامان ساعت چنده؟گفت دو..گفتم نه ساعت و میگم...گفت دو دیگه...مثل برق گرفته ها نشستم گوشی و چک کردم دیدم محیا کاشته شده بنده خدا بخاطر من اونم نرفته..خونم زنگ زده بود حتی...خلاصه عرق شرم بر پیشانی پاشدم رفتم نیمرو و چایی شیرین زدم :////بعد دست محیا و مهدیه  رو گرفتیم سه تایی رفتیم کافه ی همیشگی مون سالاد سزار و پاستا الفردو و چیکن استریپس گرفتیم..(حالا نمی گم که موقع سفارش با یه لبخند احمقانه به اقاهه گفتم ببخشید این چیکن چی چیه؟آها همین)بعدتر زدم تو گوش پولای تو کیف پول و کارت عزیزم و لوازم آرایش و جاکلیدی خریدم...چن وقتی بودی نگامون میوفتاد به هم که دلم و برد و رفتم خاستگاریش:))))دلبرررمهههههه چووووون❤جاکلیدی قلبی گل گلیمو می گمممممممممممممممممم❤


نکات:

یک. عکس پروفایل اینستام من نیستم... گفتم بگم مهمه بالاخره.. چون۱۰۰کا فالوور دارم ترسیدم چشم بخورم عکس خودم و نذاشتم... 


دو. حضور سبزتون و تو پیجم ندیدم و استپ شدم ولی کلی عکس براش گذاشتن دارم و می ذارم.. 


سه.شمام مثل من اینروزا سرتون و رو بالشت که میزارید پنج ساعت غش میکنید یا فقط منم؟ #خواب_خرسی


چهار.فنچک و یادتونه؟ مردی شده واسه خودش چهار روز دیگه میخوایم بریم واسش زن بگیریم... حالا اسمشو چی بزاریم؟ فنچ بزرگ؟ بزرگ فنچ؟ گنده فنچ؟ فوج گنده؟ ف. گ؟ گ. ف؟ فنچ چاقالو؟



پنج. اسما رو چی؟ اون و یادتونه؟؟؟ اونم بزرگ شده زبون دار و بلا

.. بلا نه ها... بلاااااااااااااااااااااااااااااااا. . 


شیش:فهمیدین که از همون موقع که حمید هیراد از دایره آهنگ ام بیرون رفت از همون موقع هم گل گلی و خال خالی سفید با زمینه ی قرمز یا مشکی به دایره ی رنگام گرویید! حالا می دونم مهم نیست واستون گفتم بگم ولی حالا ضرر نداره


هفت:آقا من دیگه قلم چی و طلاق دادم و چن روزی هست با سنجش وارد رابطه شدم که چون ارتباط خوبی تو اولین برخورد با هم نداشتیم و با شیمی و ریاضیش زد تو دهنم رفتم ازش شکایت کردم که طلاقش بدم.  ولی میگن این تو بمیری دیگه ازون تو بمیری ها نیست باید بسوزی و بسازی..  هعی... 



هشت:کاری ندارین؟ خدافظ:) 

۰ ۰
MIS _REIHANE
۱۷ خرداد ۰۷:۲۲
قال ریحانه
اسمشو میزاریم فنچ گامبالو

پاسخ :

تصویب شد پس
"فنچ گامبالو"
[جیغِ حضار]
سارا
۱۴ ارديبهشت ۱۳:۰۹
مرسی عالی بود

پاسخ :

عزیزم♡♡♡
Nazanin Eslah
۰۸ ارديبهشت ۲۰:۵۸
سلام عزیز دلمممممن
خواهری جونممممم
نمیدونی چقد دبم واست تنگیده بود☹دیگه کم کم داشتم ناامید  میشدم ازتا 
خب یه اهمی  اوهومی  بکنی  زود به زود بدونیم سالمی  بد نیستا اجی🙄
منم امسال نهمم  حسابی  پدرم در اومده  
صرفا معلمامون  خیلی دوس دارن لقمه هارو دور سرمون بپیچن😂پایند  قلمچی  هم شدیم  ولی از شانس خوبم بیا ببین په پشتیبلن خفن ناکی گیرم اومده 
گللل  
ماههه
عزززیزز دللل
پایههه
 خفنن
همچیی تموم
اسمش  اسما س
حالا دارم جفت و جور میکنم   داییمو بندازم بش  😂
دعا کن  بشه  
بووووس  نفسی ترین  خواهر  مجازیه من😘😊😉

پاسخ :

به به سلام خااااااانوم:) 
ای جونم❤❤❤
من که هستم پستم میزارم که:) 
اخی عزیزم موفق باشی
به به
ایشالله به سلامتی 
عروسی دارید پس
ایشالله عزیزم
❤❤❤❤❤❤❤
آرام :)
۰۷ ارديبهشت ۲۳:۱۹
منم تنگ شده بود زیاد 😚😚😚😚
خوبم تو خوبییی؟؟😍
درس مرس چه طوره؟

پاسخ :

عزیز مهربونم❤
خوبم خداروشکر
دیگه اخرااااشونه؛) 
آرام :)
۰۷ ارديبهشت ۲۲:۵۹
کاری دارم :)

خوبی دختر کم پیدا ؟💙

پاسخ :

قربونت برمممممممم من
فدات بشم من توخوبی
دلمممم تنگ شده بووووود واست❤❤❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان