یه عالمه تصمیم یهویی داره میوفته...دلم یه جوریه نمیدونم قراره چی بشه و روزگار چی رقم زده فقط وقتی میشینم رو مبل و خیره میشم به دیوار رو بروم نفسمو چن دقیقه یه بار فوت میکنم بغضمو قورت میدم میگم توکل بخودت خدا هرچی صلاح میدونی رقم بزن واسمون...
.
.
.
.
.
.
.
.
پ.ن:مربوط میشه به سفری که قبلا گفته بودم قراره کوچ کنیم و اینا...تو وضیعتی هستیمـکه خیلی به دعاهاتون نیاز دارم
پ.ن بعدی:هنوز از سفر بر نگشته،عرقمون خشک نشده،لباسامون از چمدون در نیومده باز الان باید بریم جمعه بیایم و شنبه امتحان فیزیک دهیم...فیزیک قبلا خوندم با این حال و احوال یکم استرسشو دارم...و بایدم برم حتما...دعا یادتون نره خب؟:)
پ.ن بعدی تر:میگم انقدددددددررررر تعریفی جات دارم و وقت ندارم نمیتونمممممممم بشینم وبلاگ بنویسم!وضعیت روحی چندان خوبیم ندارم یه حسی اومده سراغم نمیدونم چیه...تو دلم پره شک و تردیده...میریم برمیگردیم میگم براتون قراره روزگار با ما چطور تا کنه!