ازونجایی که من الان یه عالمه شیمی دارم ولی مگه دلم میاد پست نذارم؟؟؟؟؟نمیاد دیگه:)
بریم سره تعریفی جات و حداکثر حال و احوال بدمونم فاکتور میگیریم:)
قبلش بگم که اون روز گند زدم و حواسم نبود ادرس وبلاگ و گذاشتم تو گروه تلگرام ینیییی نهایییییت سوتیه و اینکه به فک و فامیلان و اقوام عرض میکنم خوندن حتی یه خط از نوشته های وبلاگمو از این تریبون حراااااام اعلام میکنم و نکته ی دیگه اینکه لطفا منو از نوشته هام قضاوت نکنید:)
جمعه22 بهمن تولد فنچکمون بود خونه ی مامانبزرگمینا براش جشن گرفتن کلی خوش گذشت و من بعدش تا صب نشستم برای امتحان فیزیک فرداش خوندم فردام همه سوالاش کنکوری بود خود معلمه میگفت نه اینکه من قدرت تشخیصِ سوالای کنکوری داشته باشم نه هههههه
خیلی نامررررردی کرد خیلی سخت بود لعنتی:/وللش اصن درس کیلو چنده بقول صبا ما میخوایم شوور کنیم هههه درس نمیخونیییییم:))))
شنبه تو مدرسه محیا و خیلیا غایب بودن و با یکی از دانش آموزای یووووووووول و بسیار گاااااااو کلاس بحثـــــم شد زنگ اخر هنوز معلم نیومده بود منم چون بعدش میخواستم با غزل بریم استخر داشتم زیست میخوندم اومد رد شد تیکه انداخت که من نشنیدم (چون دستامو میذارم رو گوشم درس میخونم نه اینکه یه وقت قدرت شنوایی نداشته باشم هههههه)وگرنه انواتشو میاوردم جلوچشش برگشت گفت خرخون گفتم هرچی باشم مث تو تمبل نیسم اخه مایه ی ننگ کلاس! دوباره نشستم خوندم و محلش ندادم شنیدم فوش داد بازم قشنگ نفهمیدم چی گفت وایستادم جلوش گفتم اونی که گفتی خودت و خانواده ات و هفـــــــــــــــــت جد و آباااااااااااااااادت د آخه دهنمو از کارای خاک بر سریت باز کنم که گند کلاسو برمیداره؟؟؟
قشنگ معلوم بود گرخیده به دوستاش نگا میکرد یه چیزی بگن اونام فقط تو نگاشون یه خاک تو سر خرت کنن خاصی موج میزد هیچی نگف بعدش گفت کی با تو بود گفتم حتما یه روانشناس برو سادیسمت زده بالا با خودت که حرف میزنی هیچ فوشم میدی به خودت بچه ها خندیدن و از حرص خودشو یه وری کرد رفت ته کلاس سرجاش نشست(این ته کلاسیا اراذل و اوباش کلاس مونن ولی بعضیاشونم خیلی باحالن بعضیاشونم یول حالا تو همین پرانتز یکی از کارای این بشر و بگم براتون چون شما نمیشناسینش غیبتش نمیشه حرص منم خالی میشه هههه ایشون هی میره عکس مدلای مرد و دانلود میکنه میفرسته برامون یا نشونمون میده بعد میگه ایین با من دوسته و من هروز خونشونم و اون خونه ی ماس و از دبی برام برلیانِ فلان سفارش داده و خلاصه چشاش گوشای مارو ناجور مخملی میبینه انقد که هانیه نتونست جلو خودشو بگیره گفت زااااااارت زدیم زیرخنده تا سه روز خودشو و کج و راست میکرد از جلومون رد میشد در این حد چااااااااخان میگه و هزارتا کثافت کاری دیگه ام داره که من نمیگم چون ندیدم نه شنیدم کاری ام بهش ندارم ولی خب واقعا بعضی وقتا باید جلوی اینجور ادما در اومد...)
خب میفرمودم:
بعد داشت میرف یه زیر پا زدم سکندری خورد ههههههه خوشم اومد ینی دلم خنک شد من کلا خیلی سعی میکنم با همه ملاحظه کنم ولی یه دسته هستن انقد گاااااون جوابشونو ندی فک میکنن چه خبره اینم جزوه همون دسته بود که قبلا براتون گفتم:)اینام به درک:)
شنبه اومدم خونه قشنگگگگگگگ از سردرد عر میزدم و گریه میکردم به حدی که حس میکردم الانه کلمو بکوبونم به دیوار خدا ینی به دشمن ادمم میگرن نده منم اصلا میگرنم اینجوری نبود خیلی خفیف بود امسال کلاسمونم شلوغ شده کلا خیلی شدید شده ولی خب غزل اینا شوخی میکنن میگن سحررررررررررررررر خانووووم مریضیاشم کلاس داره میگررررررررررریــــــــــــــــــــــــن(با لهجه هههههههه)
اون روز کذایی تموم شد ینی شنبه شب وقت اضافه اوردم نشستم اسکرپ بوکمو تکمیل کردم و حسابی حالم خوب شد و بعد به گلام آب دادم اهاااااااااااااااااااان از گلا بگم براتون:)
جمعه برگشتنی از تولد با خودم یکی از گلدونای کاکتوس مادربزرگمینارو و اوردم اون قبلیه ام که اورده بودم و گفتم حالا گلای ریییز داد بگید چه رنگییییییییییییی؟؟؟قرررررررررررررررررررررررررمرررررر ینی عشقا عشق:)
اومدنی ام کود گرفتیم حسابی بهشون رسیدم و رو خاکشونو با صدف و سنگ ریزه رنگی تزیین کردم و هرووووووووووز نیم ساعت اصلا من خیره نشم بهشون روزم شب نمیشه:)
اینم کوده که خریدیم عکسشو تو ماشین گرفتم کیفیتشو ببخشید به بزرگی خودتون یکمم جلدش کفیثه(به قول فنچک ههه کثیفه) ولی خب:) اینو داشته باشید برای پستی که میخوام درباره گل و کود و اینا بنویسم
یه چیزه دیگه اینکه خاله اولیم ینی ماه مانِ فنچک دماغشو شنبه عمل کرد و من هی مسخرش میکنم هههه البته هنوز ندیدمش ینی فرصت نشده و فقط عکسشو دیدم و تو تلگرام مسخرش میکنم ولی قراره چهارشنبه اگر کلاس زبان و کنسل کردم و با آژانس رفتم خونه مامانبزرگمینا کلی مخسرش(مخسره=مسخره-فرهنگ لغات فنچک باب8) کنم ههههه
معلمام که هی زارت و زورت امتحان اه:////////یهو یادم افتاد وسط پست:))))
دیگه اینکه دارم فیلمنامه ی "تردید" و مینویسم و هروز ایده ها و موضوع های مختلف میاد تو ذهنم اصلا ذهنم جهت نداره هی از این شاخه به اون شاخه میپره ولی قراره یه جمعه ای برسه من کنار گلام روی میزم کنار پنجره وقتی باد پرده رو میرقصونه و من نسکافمو مزه مزه میکنم به ذهنم جهت بدم و بنویسم و بازنویسیش کنم و برای اواسط فروردین بفرستم این روزا یکی از مسائلی که خییییییلی خیلی فکرمو درگیر کرده همینه که البته کتاب جز از کل هم دارم میخونم فقط میتونم بگم هرچقدددر پیش میرمممم انگار تو دلم یه صدایی اکو میشه"خاک تو سرت سحر چرا زودتر نخوندیش چرا زودتر نخوندیششششش"تموم کنم حتما میگم براتون:)
و اینکه امشب بعد از اینکه شیمی خوندم قراره روزشمار نوروز درست کنم:)هجدهم اسفندم عروسی دعوت شدیم شهرستان که کلییییییی زنگ زدن که حتما بیاین و اینا که یکی از فامیلای نسبتا نزدیک پدر میشن در اصل ازونجایی که من و مامانم عااااااااااشق عروسیای شهرستانیم قرار شد با هماهنگی پدر بریم و من اون چهارشنبه غایب شم حالا اینکه من حنابندوووووووووون لباس چی بپوشم؟عروسی نیز؟پارساشون هست یا نه؟باشن من نمیام؟نباشن من میام؟کیا هستن؟کیا نیستن های فراوووووونی نیز از درگیری های ذهههنی این چن روزه ام شده و یه چیزه دیگه...
چراااااااااا بعضی پسرا(بلانسبت بعضیاتون)انقد بیشعووووووووووووووووووورن؟به معنای واقعی؟ینی ادم چی بگه به اینا؟الان چن روزه من برگشتنی از مدرسه هرکودومشون از کنارم رد میشن یه صدایی از خودشون درنیارن یه حرفی نزنن انگار میمیرن مثلا من دارم از پیاده رو میرم میان قشنگ از کنار ادم رد میشن!!!!!تیکه میندازن خب ادم بهشون چی بگه؟؟؟؟والا من خودم هیچوقت جواب ندادم و نمیدم و رد میشم فقط تو دلم افسوس میخورم و عاجزانه میخوام به راه راست هدایت شن ((((الان حالا بعضیا میان میگن اره سحر تو حجابت نادرسته تو بدی تو اینی تو اونی باشه بابا شما خوبی من بدم دیدم که میگماااااا))))
اون روز ینی شنبه داشتیم با غرل میرفتیم استخر تو راه دو تا پسر افتاده بودن دنبالمون 18 19 ساله یکیشون جای برادری خیلی خوشگل بود هههه اون یکی ام بدک نبود ولی ازین اواخواهریا بود هیچی دیگه یه کاغذ افتاد جلوپای من، من اخم کردم سرعتمو بیشتر کردم غزلم دنبال خودم کشوندم حالا فرق اساسی منو غزل دقیقا همینجاس اون یکی مزاحمش شه قشنگ یارو رو تو خیابون میشووره میزاره کنار خلاصه برگشت گفت بروووووو به عممممممت شماره بده مرتیکه ی سیاه سوخته منم حس میکردم قلبم داره تو دهنم میزنه دستام یخ زده بود خلاصه گفتم غزل تو رو جون من بیخیال شو بریم اون کنه ها که ول نکردن مام سریع رفتیم(حسااااااااااااااب کنید تا کجا دنبااااال ما اومده بودن)برگشتنی ام مامان غزل اومد دنبالمون چون دیگه نای راه رفتن نداشتیم و من رسیدم خونه رفتم حموم داشت خوااااااااابم میبرد اون تو ههههه اومدم خوابیدم تا خوده صب
یکشنبه ینی امروز که اتفاق خاصی نیوفتاد به جز هانیه که تو یه پست دیگه ماجراشو میگم موقع برگشت باز یه خررررررری افتاده بود دنبال من منم که فقط تو دلم فوش میدادم به یارو و سره5 دقیقه دم خونه بودم انقد که تند اومدم ینی حس میکردم یه قدم دیگه بلند تر بردارم صد و هشتاد تو خیابون باز کردم ههههه حالا از شانس گنده من یه گربه ازین چاقالوعای سفییییییید کرمی جلوی در بود حالا من هی پییییشت میکردم گربه هه پروتر میومد نزدیک دیگه میخواستم تو خیابون جیغ بزنم با تمام شجاعت زنگ و زدم سرییییییییییع پریدم عقب گربه هه یکم رفت اونور در باز شد من داشتم فکر میکردم اگه بپره تو چیکار کنم که همینجوریم که خیره بودم به گربه هه و و فکر میکردم و داشتم میرفتم تو...یهو رفتم تو یه جای گرم وای الان بش فک میکنم از خجججججااالت دلم میخواد بزنم خودمووووو له و لورده کنممممممممم اومدم رفتم اونور ایشونم همون پسره همسایمون بود قبلانم فک کنم گفتم دربارش یهو گربه هه پرید تو من دیگه جییییییییییغ زدما گفتم الان همه میریزن بیرون پسره قشنگ هنگ کرده بود چشاش گشاااااااد شده بود و حالت خنده داشت نمیدونست بخنده از کاره من یا تعجب کنه شیرجه زدم تو اسانشور و رفتم بالا تو اسانسور دیگه قیافه ی خودمو دیدم زدم زیره خنده دو تا لپپپپپ سرخ شده و چشام توش اشک بود مث تیله ی قهوه ای بود با نور برق میزد رسیدم خونه مامانم میگفت چیشده دو تا اب قند خوردم اخرم گفتم هیچی ههههههه مدیونید فک کنید اصلا پیگیر نشد اصلاااااااااااااا:)
فردام من چون من سفیر سلامت مدرسمونم هههه خواهش میکنم تشویق نکنید قراره یه برنامه ای مث مانور زلزله باشه به منو سفیر سلامتِ کلاسا یه جلیقه ی مث امداد دادن ههههه با یه متن سخنرانی که برم اون بالا بخونم و دیگه حس میکنم الان دونه دونه انگشتام داره میوفته قضیه ی هانیه و هدیه های مدرسه و کارنامه بمونه برای پست بعد:)
چون من اساسا خودم با خودم رل فوووور اور زدم ههههه برا ولنتاین برا خودم گیفت درست کردم و چیزای ژینگول خریدم که عکسشو میذارم براتون و اینکه معتقدم همیشه ادم باید خوده درونیشو دوست داشته باشه تا همیشه دوست داشته بشه مثلا من روزا با سحره درونیم خییییییلی حرف میزنم گاهی وقتا با هم نتای اهنگ آنتونیو رو میخونیم بعضی وقتام با هم میخندیم غر میزنیم بحـث میکنیم... قهر.... دعوا حتی:))) در نهاااااااااایت خیلیم حالم خوبه دیوونه ام نیسم ههههه:)
عکس گلای جان جانانم تقدیم به شما میدونم کیفیتش بده که بر من ببخشید:)کلی کلییییییییی دوسشون دارم واقعا اینکه هروز رشد میکنن حالمو خوب میکنه واقعاااااااااا:)البته گلدوناشون باید عوض شن ولی خب همینجوریش دل میبرن:)نوزه چراغ مطالعه ی کنارشو فاکتور بگیرین واقعااا حال نداشتم دوباره عکس بگیرم:))
چهارشنبه ام تولد زهراس براش کادوی هول هولی گرفتم ادکلن وافعا فرصت نکردم چیزه بهتری بگیرم براش همینجوری سرم پایینه ولی خب کاچی به از هیچی ههه:)
نمای بیرونی:
نمای درونی:
امیدوارم روز و شبتون در آرامش و بدون سردرد باشه مرسی از چشاتون که وقت گذاشتید و خوندید:)