امروز از خواب پاشدم صبحونه به لیوان شیر و کیک خوردم رفتم اتاقمو جم و جور کردم پرده ی اتاق و زدم کنار گلام نور بخورن که دیدم یکی از گوگولیا گل داده انقددددددر حالمممم خوب شد که میتونم بگم هر یه دیقه یه بار میرفتم میومدم قربون صدقش میرفتم😂
بعد نشستم نوشتم و نوشتم و نوشتم ...دیگه تلفن زنگ زد تمرکزم و بهم ریخت مامانم تازه بیدار شده بود زنگ زدم به نیلو و باهم حرف زدیمممم انقدر خندیدم یکی باید میومد منو از زیر تخت میکشید بیرون😅😅😅
قرار گذاشتیم پنجشنبه ی دیگه بریم تاتر...بعد نشستم یه لیست بلند بالا از کتابایی که میخواستم و وسایلی که لازم داشتم و نوشتم تا برم سره مرحله ی راضی کردن مامان که بریم بخریم اخرشم ختم شد به قهر من و "اصلاااا نخواستییییم" و قرار شد عصر با بابام برم😅
بعد آهنگ گذاشتم لباسامو اتوکردم زنگ زدم اتوشویی اقاهه اومد چنتا مانتوهامو که اتوش حساس بود و دادم ببره و الان اگرررر خدا بخوااااد میخوام برم فیزیک بخونم و یه پست درازم دارم مینویسم با کلی عکس که ایشالله تا جمعه پابلیش میکنم:)
روزتون بخیر🌹