دوشنبه ۱ آذر ۹۵
وی دیشب به دلیل خون بالا اوردن وقتی کتاب زیست دستش بود به بیمارستان منتقل گردید و زیر دستان دکتر و پرستار و سوزن زدن به دستانش همچنان منگ و گیج ناشی از تزریقات و قرص ها اولین روز اذرماهش که قرار گذاشته بود خاطرهایش را به طور مختصر و مفید طور ثبت گند اینگونه گذراند و امروز را در مدرسه غایب گشت...باشد تا خاطرات بعدی که ان شاالله تا اخر اذرماه ادامه دارد شادتر باشند...
برای سلامتی اش دعا کنید لطفا😊
پ.ن:یه بار نوشتهَ م و خوندم دیدم یه کم نگران کنندس خواستم تو این پی نوشت بگم خوبم الان روی کتاب شیمی دارم جون میدم فقط😅دیروز وقتی خون بالا اوردم( گلاب به روتون) تمام فکر و ذکرم زیست بود که نرفتم مدرسه و یهههه ماجراهایی پیش اومد که الان جون ندارن انگشتام تایپ کنم فقط خواستم از اول اذرماه تا اخرش روز به روز خاطره هاشو ثبت کنم چه بد چه خوب!خوشالم پیش خودم خوش قول موندم حتی تو این شرایط!
محتاج دعاهاتونم وحشتناکانه😉
در ارامش باشید🌺🌸