دوشنبه ۱۹ مهر ۹۵
وقتی امشبم به بدترین شب تو محرم از اول عمرم تا الان تبدیل شد
وقتی جلوی آینه زار زدم و دونه دونه اشکام و پاک کردم
وقتی داشتم دستمال میذاشتم رو خونی از بینیم میرفت
وقتی داشتم هق هقم و خفه میکردم
وقتی چشمام تار میدید
وقتی از لحاظ روحی و جسمی رسیدم به 0درصد
وقتی دیگه تسلطی واسه لرزش دستام ندارم
وقتی میبینم دلم میخواد به خدا نزدیک بشم و نمیشه
وقتی...
برای این وقتی عا و هزارتا وقتیه دیگه که بدون ملاحظه دارن تو ذهنم از هم سبقت میگیرن
امشب یه دنیا "دلم سوخـــــــــت"