روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

مکالمه بابا و دخمل...

دختر: بابایی؟؟!
بابا: جونه بابایی؟؟!
دختر: چرا تو داری قاقالی لی درست میکنی؟؟!
بابا: مگه فوضولی؟؟

دختر: بابایی؟؟!
بابا: جونه بابایی؟؟!
دختر: چرا تو داری قاقالی لی درست میکنی؟؟!
بابا: مگه فوضولی؟؟!تو فقط بخور...
دختر: ااا...بابااا...بگووو؟؟!
بابا: خب توله ی من مامانی مریض شده، باید استراحت کنه...
دختر: هر کسی که مریض میشه، دیگه نمیتونه قاقالی لی درست کنه؟؟!
بابا: آره دیگه، باید استراحت کنه،تا زودتر خوب بشه...
دختر: بابایی؟؟!
بابا: جونه بابایی؟؟!
دختر: تو مامانی رو بیشتر دوست داری یا منو؟؟!
بابا: توله سوالای سخت میپرسی هااا...
دختر: بگووو دیگه بابایی؟؟!
بابا: خب...مامانی رو...
دختر: پس من چی؟؟!
بابا: ای جانم...تو رو هم دوست دارم،ولی مامانی تو بیشتر دوست دارم...
دختر: چرااا؟؟!
بابا: خب...عشقمه دیگه...
دختر: بابایی؟؟!
بابا: جونه بابایی؟؟!
دختر: منم مامانی رو بیشتر از تو دوست دارم...
بابا: ای شیطون...
دختر: خب قاقالی لی های مامانی از مال تو خوش مزه تره...
بابا: باشه توله...تسلیم...مامانی تو از من بیشتر دوست داشته باش...حالا بپر بغل بابایی خستگیش در بره...
دختر: آخ جووون...خیییلی دوست دارم بابایی...
بابا: چی شد؟؟!تو که میگفتی مامانی تو دوست داری...
دختر: آرررررررره...ولی مامانی که الآن اینجا نیست... ツ ツ بهش نگیاااا...
بابا: باشه...توهم دختره مامان توله تی...فقط بلدی دلبری کنی...

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان