چهارشنبه ها را میتوان حسابی دوست داشت!
نزدیک به آخرِ هفته و آسایشِ روزهایِ شلوغ اند،
بعضی از آدم ها مثلِ چهارشنبه اند،
دوست داشتنی،
باعثِ آرامشِ روزهای شلوغ و یک جور حالِ عجیب را در دل احیا می کنند..
شاید ما هم چهارشنبه کسی باشیم..
حواسمان به چهارشنبه های زندگیمان باشد....
یک ماه پیش با خالم بودیم...یه عینک دودی خریدم حدود450تومن.....چقدم زورم اومد:/....تا امروز نزده بودمش...امروز میخواستم برم کلاس وسوسه شدم این عینک دودیم و بزنم!!!!بعد کلاس ازششدت گرما رسیدم خونه کولر و عینک دودی و مقنعه ارو شوت کردم رو مبل کولر و زدم...یه لیوان اب خوردم رفتم لباسامو عوض کردم مشغول گشت و گذار تو تلگرام شدم....یک ساعت بعد یهو دیدم فنچک اومده لنگون لنگون با لپای اویزون و چشای متعجب و عینک دودیمو گرفته دستش بعد میگه سحر این واسه توعه؟؟؟میگم اره چطور...میگه نمیدونم چرا نشستم رو مبل یهو صدا داد.....تازه برش داشتم یهو دستشم درومد...بیا بزن سرجاش!!!!!!!!!!!!!!اخه چرااااا تو شکوندی لنتی من کیو بزنممممممممممممممم خالی شم الان؟؟!!!!!!!!
از خواب خسته ام؛
به چیزی بیشتر از خواب نیاز دارم
چیزی شبیه بیهوشی،
برای زمان طولانی
شاید هم از بیداری خسته ام
از این که بخوابم
و تهش بیداری باشد
کاش می شد سه سال یا شش سال
یا نه سال خوابید
و بعد بیدار شد
نشد هم...
نشد ...
👤 عباس معروفی
درسته که از الان تا ساعت نمیدونم چند باید درس بخونم برای کلاس فردا...ولی ولی ولی امشب هیچوقت از ذهن من پاک نمیشه و نخواهد شد....چقدررر بهم خوش گذشت...اصلا حس میکردم اون شخص تو تلوزیون یکی دیگس اینی که جلومه کلا یه ادمِ دیگه....و دیگه دیدم مثل خودم شیطونِ نفهمیدم عقربه ساعت از نه چطوری شد یک و نیمِ شب....خیییییلی زیاد انرژی دارم الان!!!!!حس میکنم یه عالمه پتانسیل اینو دارم که تا خوده صبح درس بخونم....چقدر خوبه که امشب خوابید پیشمون و فردام صبونه رو باهامونه...قطعا دوشنبه ها و سه شنبه ها که تهرانِ و تو قرارایی که با خالم داره و میرن گردش ولشون نمیکنمممممم ههه:)
اما توجهتون و جلب میکنم به کلمات تغییر شکل یافته ی کتاب زیست امسال....چقدددر مسعولین به فکرن!!!اگه این کلمه ها به مصوب فرهنگستان تغییر نمیکرد ما چجورییی زیست میخوندیم؟شدنی بود عایا؟:))))
بعدا نوشت:کروموزوم و دیگر هیچ:)))
Sometimes, God closes all the doors and locks all the windows. During those times it's nice to think that maybe there is a storm outside and he wants to save you
گاهی
دلم می خواهد
بگذارم بروم
بی هر چه آشنا...
گوشه ی دوری گمنام
حوالی جایی بی اسم
گاهی واقعا خیال می کنم
روی دست خداوند مانده ام
خسته اش کرده ام...