روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

بخدا که جیگرم اتیش گرفت با دیدن خون روی برگه های سفید و پرپر شدن جوون و اتوبوس زرد مچاله شده لعنتی

ناراحتم غمگینم دنیا دنیا بغض لعنتی دارم که نمیشکنه...از دیروز وقتی دیدم وشنیدم و شنیدم وشنیدم...حتی شنیدنش بدن ادم و به رعشه میندازه..حالم خیلی بده...دنبال اخبارش نمیرم چون اگه برم‌و بیشتر ببینم و بیشتر بدونم حتما تا چن ماه مثل‌ پلاسکو مثل زلزله کرمانشاه مثل هواپیمای یاسوج مثل‌سانچی روحم بیشتر متلاشی میشه از اینکه ای کاش من بین این مردم و اینجا نبودم... تا ببینم پدر و مادری داغ جوون عزیزشونو میبینن.. بغض کنم و تسلیت بگم...کاش زندگی جور دیگه ای رقم میخورد برام...کاش یه صبح از خواب بلند میشدم و می‌دیدم روحم در کالبد یک ادم دیگه تو سه سرزمین دیگه ای به دنیا اومده...درکالبد یک‌دخترک شاد و خندون بی دغدغه تو سرزمین قشنگش که خبری از ناراحتی و گروه گروه مرگ‌و‌میر دل خراش و مظلومانه و معصومانه نیست...تو سرزمینش پلاسکویی نمیریزه نمیسوزه اتش نشان هاش زیر اتش مدفون نمیشن و نمیسوزن...هموطنانش تو سرزمین قشنگش بخاطر زلزله سرما نمی‌کشن...عزیز از دست نمیدن...تو یه کشتی یهویی دود شدن و سوختن فرهیخته های مملکتشو نمی‌بینه..روح از تنش جدا نمیشه....نمی‌بینه از اسمون یه گروه ادم فهیم داخل هوایپما وسطای کوه دنا سقوط میکنن که حتی جنازه هاشون قابل تشخیص نباشه... جیگررررررش اتیش نمیگیره...

...دیگه چنتا چنتا ایرانم عزیز از دست بده؟چقدر بهم دیگه تسلیت بگیم؟چقد دانشجو و پزشک و مهندس و اتش نشان و هموطن از دست بدیم؟چقدر؟چرا هیچکس صدای مارو نمیشنوه؟خدایا صدام میرسه اون بالا؟فریادمون میرسه؟زجه های پدر و مادرهای داغ دار؟اشک دلی که هر روز و هر لحظه تازه میشه؟الوخدا؟میشه تو یه چیزی بگی؟حس میکنم دیگه روحم تو جونم جایی نداره...داره پرواز می‌کنه...میشه تو مقصد و بم نشون بدی؟دلم طاقت دیدن و شنیدن خبرهای دردناک تسلیت و مرگ ادمهای حسابی سرزمینم و ندارم...پس کی روحمو زنده میکنی تو کالبد اون دختر بچه ی شاد و خوشحال؟

#تسلیت_معنی_خودشو_از_دست_داده

#تسلیت_دوباره

#این_دل_آتیشه

#هرگز‌_نمیرد_آنکه_دلش_زنده_شد_به_عشق

#سهل انگاری را گردن#گلچین_روزگار نندازیم

#هر_روز_یک_تسلیت

#به_هم_رحم_کنیم

#کارمان_را_درست_انجام_دهیم

#خدا_می بینه

پ.ن:انقد زیست خونده بودم و دوره کردم ولی خیلی خوب از پیش برنیومدم...عب نداره..وسط امتحان شکلاتمو باز کردم بخورم از دستم افتاد پایین بغلیم یه دهمی بود به زور شکلاتشو داد بهم رشته اشم ریاضی بود..مهربونیش‌ رفت نشست وسط‌قلبم💗


۰ ۰
Tamana .....
۰۵ دی ۱۹:۴۱
اینجا چه برهوتیه که ما داریم توش زندگی میکنیم آخه
باید دقیقا چکار کنیم که از بلایای غیر طبیعیشون در امان باشیم:-\ 

پاسخ :

واقعا
امیر وو
۰۵ دی ۱۱:۱۹
لتس گو ؛))))

پاسخ :

😎👊
امیر وو
۰۵ دی ۱۱:۱۷
قهوه بخور ؛) 
همین کمبود وقت باعث میشه راندمانت بالا بره واسه بعد عید ورزیده شدی دیگه ؛)

پاسخ :

قبلا دوس داشتم الان بدم میاد 😐
خب خداروشکر مرسی امید و انرژژژژی
لتس گو😎
امیر وو
۰۵ دی ۱۱:۱۳
اوضات چطوره ( درسی ) خوبه!؟
من افتادم تو چاه جمع بندی نیم سال اول فعلا :(

پاسخ :

بدک‌نیست😐
خوبه منکه وقتی تشریحی و تستی میخونم مخم رد میده ولی چاره ای نیست مثل اینکه 
با کمبود شدید وقت مواجهم و همیشه به شدت خوابم‌میاد😐
جناب قدح
۰۵ دی ۱۱:۰۵
واقعا سخته ...

پاسخ :

همینطوره😭
امیر وو
۰۵ دی ۱۰:۵۴
مرگ و درک کنی دیگه ناراحتی نداره واسه همه پیش میاد..
فردا ممکنه واسه هممون اتفاق بیوفته

پاسخ :

مرگی که حقه درست ولی مظلومانه و بخاطر سهل انگاری دیگران جونتو تو اوج جوونی از دست بدی بنظرم انصاف نیس وقتی ارزوهات و میبینی که جلو‌چشات مچاله میشن و مادری که بچشو  پاره تنشو با امید و ارزو بزرگ کنه و بخاطر بی مسئولیتی یکی دیگه از دس بده 
جناب قدح
۰۵ دی ۱۰:۴۲
سلام
تسلیت

روحشون شاد ان شاءالله

پاسخ :

سلام 
روحشان شاد واقعا خدا به دل مادرشون صبر بده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان