روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

مث پـــتک کوبیده میشه تو سرم

از لحاظ من مرگ فقط خوابِ امروزه منه که اون شده جن من بسم الله...

بعد از سحر ساعت شیش و نیم خوابم برد و هشت و سی پنج دقیقه دیییینگ دینگگگگ ایفون زده شده و صداااای جـــیغه صاحبخونه طبقه اولی که اومده بود دعوا کنه باهاش بلند شد...  از پشت ایفون انقدر جیغ میزد که صداش تا اتاق منم میومد و داد میزد تو کوچه که میترا خانووووم شما شاهد باش و این مستجر منو کشت ....

 من هزااااربااااار به دشمناش لعنت فرستادم و بالشت به دست رفتم اتاق مامانم اینا و خوابیدم ...ساعت نه و رب از طرفی سردردم داشتم از صدای زنگ تلفن پاشدم و باز همین خانومه...ینی رسمااا با ناله و عجززز میگفتم خدااااایاااا...

 دقیقا تا پلکام سنگین میشد یا صدای ایفون بود یا صدای جیغش میومد از پشت تلفن که مامانمم داشت باهاش حرف میزد یا صدایه زنگ تلفن...جالبیش این بود مامانم هی میگف شما حرص نخور،اروم باش درست میشه و...عجب صبری مامانم دارد😅آخرم نفهمیدم مامانم کی اومده کنارم خوابیده و گوشی افتاده کنارش و این خانومه همینجوری همچنان داره حرف میزنه ...جدا چقد ادم میتونه شعور و در حق خودش تموم کنه...

اخرسرم دوباره مامانمم تو حالت خواب و بیداری باهاش خدافظی کرد ساعت بیست دقیقه به ده بود که ده و ده دقیقه دوباره زنگ زد و ده و نیم قطع کرد مامانم میگف درباره خوده طبقه اولیا و همه اجدادشون حرف زد😂از طرفی دوباره خوابیدیم و تلفن و کشیدیم مامانبزرگم زنگ زد به مامانم،به گوشیش ینی و مشغول شدن واسه صحبتای اش نذریه فردا و رسماااا من رفتم تو اتاقم نشستم رو تخت با یه حالت ناله مانند گفتم خدااااایاااا😩و تو اینه دو تا چشم پف کرررده و قرمز میدیدم و رنگ گچه دیوار،موها ژوولیده و هرکودوم یه طرف و کاملا بهم ریخته،تیشرت گربه ای نصف تو شلوار و نصفش بیرون،پاچه های شلوار هردو بالا و نامیزون و خلاصه یه قیافه دااااااغون و بعدم هانیه دوستم زنگ زد که جغرافی خوندی و کلااااا نخوابیدم بعدش اعتصاااابه خواب کردم😣ینی دقیقا قیافم اونموقع😩اینشکلی بود و اینشکلی😢

امیدوارم هیچوووقت اینشکلی بدخواب نشید لامصب تهِ نابودیه:)


پ.ن۱:فک کن تو راهرویه خونتون بوی کباب پیچیده باشه و تو روزه باشی و چه بسا شکموام باشی😭😝ملاحظه نمیکنن ملت یا نمیدونن ماه رمضونه؟!!!ازکباااااب صرف نظر کنبد واسه ناهار مرسی اه😱😨



پ.ن۲:پوتصدمین پست و دیگر هیچ:) 

۰ ۰
Va hid
۱۱ تیر ۱۱:۴۱
وبلاگ جالب و مطالب خوبی  داری  مطالبتان هم جذاب و گیرا بود. اگر تمایل به تبادل لینک دارید اطلاع بده .مطالبتون خیلی ساده و در عین حال صادقانه است موفق باشی.
SHIVA gh.s
۲۸ خرداد ۱۹:۴۴
وااااااییییییییی سحرررررررررررررررر :((((((((
با بند بندِ وجودم فهمیدم چی میگـــــــــــــی :I

پاسخ :

:)
مهران تندیس چت
۲۷ خرداد ۱۷:۴۱
سلام  دختر هنردمند  کوشولو ......وب جالبی دارید  به وب منم سربزن فدات

پاسخ :

:/
سلام:) ممنون🌷🌸
حتما:)
فاطمه نظری
۲۷ خرداد ۱۲:۲۲
:))

پاسخ :

شاعر خانوم جان:)❤
حوری دخت
۲۶ خرداد ۰۵:۳۳
وای من اینجوری شدم
خیلی سخته

پاسخ :

ته ته ته نابودی😫
.. parinaz
۲۵ خرداد ۱۴:۱۱
راسما بر فنا رفتى

پاسخ :

اوهوم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان