روزمرگی های یک نیمــــــچه روانشناس!

نگران فردایت نباش ،خدا از قبل آنجاست:)

مــــــن و خاکـــــشــیر شــــما و هـــــمـــــه^.^

میداند وقتی درس میخوانم گرمم میشود و فقط نوشیدنی خنک خستگی سلول هایم را به طرز فجیعی در میکند....


وقتی خسته و کوووووووفته 119تست زیست و 70تست شیمی میزنم و از خستگی روی کتاب ها نیم ساعتی چرت میزنم؛


وقتی مخم بخار میکند و ذهنم خسته میشود حتی توانایی جمع 2با 1 را ندارم؛


می آید بالا سرم؛


بیدارم میکند؛


میگوید:


نگا کن همه آب دهنش ریخته رو کتابش!بچه جون خب با دهن بسته بخواب...اصن اینجا جایه خوابه....!


یه لیوان خاک شیر خنک با لیموترش تازه برایم آورده است؛


با منگی نگاهش میکنم؛


میگوید:

بسه بسه جم کن برو بگیر بخواب چشات انقد پف کرده که داره از حدقه میزنه بیرون...!


و از اتاق بیرون میرود....!


خیره خیره به خاکشیر روی میز نگاه میکنم...


خاکشیر مرا میبرد به وقتی که مهد کودک میرفتم و برگشتنی از مهدکودک مامان را مجبوووور میکردم  با نیلو اینا به خانه ی شان برویم تا با هم کارتون خرگوش زبل2 را که عمو علی؛پدر نیلو تازه برایش خریده بود و نیلو کلی تعریف کرده بود را ببینیم؛


لبخند محوی روی صورتم نقش میبندد...


من...با لپای سفید و موهای نسبتا بلند خرگوشی و چتری های جلوی صورتم همراه نیلو با موهای لخت و بلند و مشکی و صورت سفید و گوگولی روی شکم جلوی تلوزیون دراز کشیده بودیم و پاهایمان را جلو عقب حرکت میدادیم و خرگوش زبل میدیدیم...


خاله برایمان دو لیوان خاکشیر با یخ می آورد همراه نی های با مزه که رویش شکلک های بچگانه دارد و ما را ترغیب به نوشیدن خاکشیر میکند...


اما من به خاک شیر لب نمیزنم...و خصمانه نگاهش میکنم....


راستش را بخواهید از دانه هایش میترسیدم که بروند بچسبند به بالا و پایین دهانم و یا در گلویم گیر کنند...با اخم لیوان خاک شیر را از دست نیلو میکشیم و میگویم: "نخووووووووور میچسبن به گلوووووت دیگه نمیرررررن!"


مادر میخندد و خاله نیز هم...


متعجب نگاهشان میکنیم


مادر شروع میکند به تعریف کردن ماجرای ناسازگاری من و خاکشیر را که هیچ وقت با یک دیگر ارتباط برقرار نکردیم؛


من تا میخواستم آن را بنوشم ته نشین میشد و آن به دیواره ی لیوان میچسبید و اعصابم را داغان میکرد؛


تعریف میکرد که با اخم برای خاکشیر رجز میخواندم و هروقت گرما زده میشدم و خاک شیر به دستم میداد و میگفت "همهههه اش و میخوریا" اخر همه اش را در باغچه خالی میکردم و به مادر میگفتم" "همه اااااش و خووووردم" و به این ترتیب ماجراهای من و خاکشیر ادامه پیدا میکرد....


الان بزرگتر شدم.....امااز آن روزها خیلی دور نشدم...صدای دعوا کردنم با لیوان خاکشیر هنوز در گوشم میپیچد...


اما الاااان در این فکرم که چیشد خاکشیری که از دستش شکار بودم حال شده است بهترین نوشیدنی دنیا برایم؟!!!


فکر میکنم شاید مزه ی عرق بهار نارنج مادربزرگ ساز داخل آن مرا به خوردنش ترغیب میکند...شاید هم....!!!!



پ.ن:از وقتی نوشابه رو ترک کردم خاکشیر شده یکی از نوشیدنیای "بیشتر اوقات طوریم"❤‿❤


پ.ن تر:هنوزززززم بعضی وقتااااااا که ته نشین میشه و زود دوباره باید همش بزنم و هووووورتی بکشم، بالا اذیتم میکنه ولی خیییییییلی دوسش دارم!


پ.ن ترین:این حجم درس خوندن و امرووووز وااااقعا از خودم بعید میدونستم تبریک میگم به خودم ههههه:))))راستی بعد از اینکه پست قبل و گذاشتم دقیقا سه ساعت بعدش عطسههه کردم به چههه گندگی هههه شیشتاااااااا پشت سر هم


پ.ن ترترین:مخاطب جمله های اول متن مای مادر عست◕‿-


درباره عکس:خودم اعتراف میکنم که میز و مرتب کردم بعد عکس گرفتم که اگر این کارو نمیکردم میز نبود باااااااازار شام بود هههه اون گلای گوگولی پگوری عم داستان دارن که الان حال تایپ ندارم تو اون پست کش داره میگم فقط اینو بدونید که کاکتوسم که گل صووورتییی داره و الانم غنچه های قلمبه ایه ریز و درشت زده سوووووگولی منه≧◡≦


همین دیگه=)

شبتون خاکشیری (≧◡≦)

۰ ۰
یحیی پروین
۱۶ آبان ۱۵:۴۳
چه چیزایی درس میکنی!
دمت گرم



یه سری بزن :)  ==> fantezia.ir

پاسخ :

نه دیگه با این غلظت که میگی😂ایشونم دستپخت مادره😅

حالا ببینم چی میشه😜
Bahar Alone
۱۳ آبان ۱۴:۵۸
چ عکس قشنگی:))
از وبت وخودت خوشمان آمد:))
دنبال شدی:دی

پاسخ :

مرسی عزیزم لطف داری:)

فداتم:)
الهه
۱۳ آبان ۱۴:۴۶
نووووووووش جووووونت گلم:)

پاسخ :

مرسی عزیزم:)
sina S.M
۱۳ آبان ۰۱:۳۷
این کاکتوسا ازون مدلیه که خار هاش تو هوا مرواز میکنه و میره تو چش و گلو ها ! 

خاک شیر ! نوشیدنی عجیبیست :| هرچی باشد نوشیدنیست. برخلاف نوشابع

مادر میخندد و خاله نیز هم ! خداییش بگو چند تا تست ادبیات زدی 😂

+ برا دوم دبیرستان زیادی درس میخوانید.. خوشبحالتان.. آینده ات درخشان است با این حساب

پاسخ :

نه اتفاقا خیییییلی گوگولین:)))

اوهوم:)

خداوکیلی تا الان لای کتابشو باز نکردم هههه چه برسه به تست:)))

والا مام نمیخوایم انقد بخونیم زورمون میکنن نامردااااا دونه دونه تستارو میشمرن کمتر زده باشی دیگه اره:)))

خیییییییییییلی کامنتت چسبیییید ینی خیلیااااا برای من که هیییی پارازیت میان که کلی رقیب داری و...این جمله ی اخرت قشنگ ترکوووند مرسی:)
Behnam BN
۱۲ آبان ۱۸:۴۶
دلم خاک شیر خواست ....
ببینم دوم دبیرستان همون دهمه ....
من دهمم رشته ی ریاضی تا الآن هم هیچ نمره ی زیر ۱۸ نداشتم (پز دادم)😅😆

پاسخ :

:)

بله:)

به به آفرین:)
محمد حسین امینی
۱۱ آبان ۲۰:۲۱
قیافه این کتابو میبینم یاد نمرات درخشانم میوفتم دلم آشوب میشه:/

پاسخ :

هههههه:)))

اولشه درست میشه مام همینطوریم:)
پرتقالِ دیوانه
۱۱ آبان ۱۵:۵۴
دوم دبیرستانی؟تجربی؟:))

من نسبت به خاکشیر خنثی ام :دی

پاسخ :

بله:)

دیگه صوبتی ندارم:/
بیمار ماردار
۱۱ آبان ۱۵:۴۹
یاد زمانی بخیر ک تجربی بودم ! یهو فلاش زدم به سینما خخخخ 
قشنگتری خریت عمرم بود. 

پاسخ :

نوچ نوچ نوچ بلااااانسبت خاک تو سرت ببخشیدا:))))

اره خب خیلی خریت کردی بازم بلانسبت هههه:)))
آرین :)
۱۱ آبان ۱۵:۴۴
من و شربت آلبالو تَگَرى ، شما همه =))))
من و چایى نمیه داغ ، شما همه :\
:))
من شربت ها ، شما همه :\

پاسخ :

منو آب انار ترش  پر از یخ تگری با اب یییخ و تگررررررری تو این لیوان دراااازااااخوووووووودت و همه:))))
امیری حسین و نعم الامیر
۱۱ آبان ۱۵:۴۲
:)

پاسخ :

:)
فرشته ...
۱۱ آبان ۱۵:۰۳
من خاکشیر اصلا دوست ندارم :(
الان هم تب کردم از چشمام داره اشک +بخار میاد بیرون.دعا کن تا قبل شروع ابریزش بینی خوب بشم :)
عکس هم خیلی خوشکل بود.
موفق و مانا باشی عزیزجان:)
یاعلی

پاسخ :

عععععععع:)

اخ اخ اخ ابریزش بینییییی!!!!

ایشالله زودتر خوب میشی فرشته جونی:)

فداتم خوشگلی از خودته:)

همچنین گلممممممممممم:)

علی یارت:)
مجتبی مطوری
۱۱ آبان ۱۴:۵۱
آی وانت خاکشیر😭

پاسخ :

:))
♪بانو روانیـ♪
۱۱ آبان ۱۴:۰۶
خاکشیر عشق عست عصن~_~

پاسخ :

بزززززن قدش:)))
نویسنده عشق
۱۱ آبان ۱۳:۲۸
نوش جان :)
کاکتوس سبزه قشنگه :)

پاسخ :

فداااااووووووووووووووو

صورتیه عم خوبهههه عااا:)))
ree raa
۱۱ آبان ۱۳:۱۰
عاشق کاکتوست شدم ^ـ^
یادش بخیر، تابستون و استخر و آفتاب مستقیم و خاکشیر با یخ !:) از معدود خاطرات خوب تابستونه:))

پاسخ :

ووووویییییی ری رااااااااااا نیگااا چه گوگوووولیههههه:)))

اخ اخ اخ اره منم تابستون خاکشیر میخوردم اون وقتا ولی یادم نمیاد تابستون امسال خورده باشم این شد که تو پاییز خوووردم و بسی چسبید:))جات خالی:))))ولی تابستووون جیگر ادمو حال میاره این عشقول:)
♥ محجبه ♥
۱۱ آبان ۱۰:۱۶
خیلی باحال بود
منم دلم خواست خاکشیر :(((

پاسخ :

خودتم باحالی دوستم:)

بفرما:)
.. Denis
۱۱ آبان ۰۶:۱۲
از خاکشیر متنننننننننننفرم

پاسخ :

مشخصه:/
امیر بهزادپور
۱۱ آبان ۰۱:۲۲
انچنان با اب و تاب از خاکشیر گفتید که منم دلم خواست :)
نوش جان

پاسخ :

:))))ععععع دیگه ببخشید رفته بودم رو فازه خاکشیر:))))

ممنون:)
همدم تنها
۱۱ آبان ۰۱:۰۳
شکم درد میشیا

پاسخ :

چرا:/
سِناتور تِد
۱۱ آبان ۰۰:۵۵
: ) باحال بود

پاسخ :

:)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
•به دور از همه ی ادم های مسخره و متظاهر دنیای واقعی...
فقط و فقط
برای مقداری آرامش...
اینجا از ته ته ته دل از روزمرگیام مینویسم :)

•دانشجوی رشته ی روانشناسی:)
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان