از مدرسه اومدم خونه همش داشتم فک میکردم خدایااااا چییییی میشهههه نیلو یا فاطی یا صبااا همینجوری بیان بگن سحر پاشو بریم بیرون مثلا یا هرچی فقط بیان که دارم میپوکم...◄.►
یه ساعت بعد زنگ زدن و در کمااااااااال تعجب فاطی اومد پیشم انقد ذووووق کردمممم یه لنگه پااا پریدم تو آسانسوووور و همون موقع آسانسور رفت طبقه ی سوم منم با تیشرت و شلوار خرسی:////هیچیم رو کلمممم نبود با چشااااای گرررررد شده تو بهت داشتم خودم و وضعیتمو میدیدم و اینکه چه خاکی بریزم تو سرم:///دره آسانسور باز شده پسره واحد چهارمیییییه که منو دید چشاش زد بیرون منم همچیییین جیغ زدم یارو سه متر پرید بالااااا و در و بست البته انگشت سبابه عشم موند لای دره آسانسور مام سریع زدیم طبقه5 و اومدیم بالا حالا از شااااااااانس خوبه من که این بار بهم رو کرده بود در بسته نشده بود که پشت در بمونیممم :)))
وقتی رسیدیم خونه رفتم جلو آیینه دیدم جای دست فاطیییی رو لپم مونده:/ هههه بعله دوسم غیرتیه که چرا اونجوری پریدی تو آسانسور:))))
خلاصه فاطی اومد و با خووووودش آش رشتههه آورد بوووود:))
فاطی با آش رشته آمد≧◡≦
کتاب زبانشم گذاشت پیشم که واسش حل کنم{ مثلا خودش بلد نیس حالا انگار هیشکی نمیدونه من همیشه اشکالام و تو زبان از فاطی میپرسم:)} و رفت خونشون تا فردااااااا به بهونه ی کتابشم شده یه سر برم پیشش:))))و سخت به این نتیجه رسیدم که دلم برای کلاس زبان تنگ شده:)اول آذر مااااااااااه میییرممممممم دوباره ثبت نام:)
شرم آوره!!!!اینکه دو هفتس ویولن تمرین نکردم:(وقت نکردم واقعا!'-'
امشب قسمت میشه ینی با ماشین پشت دسته بمونیم و چای دارچین بخوریم و بوی اسفند استشمام کنیم و صدای تبللل و سنج به با ضربان قلبمون بره بالا و پایین؟؟کاش بشه...>'.'<
اگه این مدلی به حرف معلمام گوش میکردم و درس هروز و همون روز میخوندم الان تو ناسا بودم:)))
با یه برنامه ی خیلی خوووووووب دارم پیش میرم برای درس!!!
این چرندیات که شااید واقعیت داشته باشه که از رشته های ریاضی بیشتر تو کنکور قبول میشن و....همش واسه من کشکه و ته ته تهش سرابه و بس...
رمان خوب رمانیه که معتادش بشی و نتونی یه دسشویی بری حتی درین حد ینی:))))
رفیق؟؟؟
تو خیلی عشقی نمیتونممممم واست یه جمله ی ادبی بنویسم ♥عاشقتم♥ فقط همین:)